۱۳
بهمن
و ما که
گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...
به ما
چه مرد نباید که... ما که نامردیم!
اگر که
پنجره را سمت عشق می بستند
بدون
شعر... و گریه چه کار می کردیم؟!
زنی به
خاک نشست و به چشممان زل زد
و ما که
سایه ی خود را به جا نیاوردیم
و قد کشید
درون سکوتمان خورشید
و بر
جنازه ی یک عشق، سایه گستردیم
شما که
درد کشیدید، درد را دیدید
به حال
ما نرسیدید، ما خود ِ دردیم!
خلاصه ی
همه ی زندگی ما اشک
استبیا دوباره به آغاز شعر برگردیم